📖 چند خط از کتاب(با الحاقیه)
حماسه هویزه3⃣
✍️... حسین با هشت نفر از بچه های مسجد جزایری و بسیج اهواز به هویزه رفت . غفار درویشی ، علیرضا جولا ، سعید جلالی ، امیر احتشام زاده ، جواد زاهدی ، سید محمد علی حکیم ، احمد رسول خمینی جزو این گروه بودند و سید فرشاد مرعشی نیز او را همراهی می کرد . حسین برای آمدن به هویزه خیلی با علی شمخانی صحبت کرده بود تا توانست او را راضی کند . عصر آن روز پاییزی به رزمندگان اهل هویزه خبر دادند که فرمانده جدید سپاه هویزه آمده و می خواهد آنها را ببیند . این جلسه در منزل عبدالامیر هویزاوی برگزارشد . چهره نورانی و زیبای حسین علم الهدی و رفتار متواضعانه اش هر بیننده ای را جذب می کرد دو تکه پنبه در گوشهایش گذاشته بود که معلوم بود در شبیخون چند شب قبل ، چند موشک آرپی جی شلیک کرده و گوشهایش درد گرفته بودند . تا همه جمع شدند ، اذان مغرب شد و حسین گفت : ابتدا نماز بخوانیم و بعد جلسه را برگزار می کنیم . نماز جماعت به امامت حسین بر گزار شد . چقدر زیبا و با توجه نماز می خواند . در سجده آخر نماز با تضرع خواند : یا لطیف ارحم عبدک الضعیف و انت خیر الراحمین . و اشکهای خودش و بقیه جاری شد .
بعد از نماز جلسه شروع شد . حسین در ابتدای سخنش گفت به یاد شهید اصغر گندمگار و رضا پیرزاده و شهدای هویزه و سوسنگرد سوره فاتحه را بخوانیم . همه صلوات فرستادند و حمد و سوره خواندند . بعد از بچه های حاضر در جلسه در چند روز مقاومت سوسنگرد تقدیر کرد و گفت :
✍️... انتظار دارم از این به بعد شما عزیزان همانطور که با برادر شهیدمان اصغر گندمکار همکاری داشتید ، با بنده نیز همکاری داشته باشید تا ان شاء الله کار جنگ را بتوانیم به نحو احسن که مورد رضای خدا باشد ، پیش ببریم .
نباید بگذاریم دشمن آسوده باشد و با ضربات باز دارنده و خرد کننده فکر ماندن در مناطق اشغال شده را از او بگیریم .
بعد از جلسه شام خوردند . حسین از اهواز تعدادی نان و تخم مرغ آب پز شده در کارتنی گذاشته بود و از اهواز با خود آورده بود و سفره ای پهن شد و همانها را با نمک خوردند . یونس شریفی به حسین گفت :
- فردا صبح در خدمت شما هستم تا شمارا به بقیه برادرانی که در جلسه امشب نبودند معرفی کنم .
- باشه . خیلی هم خوبه .
صبح روز بعد همه بچه های رسمی و داوطلب را در سپاه که ساختمانی متعلق به جهاد سازندگی بود جمع و فرمانده جدید را به آنها معرفی کردند .
قبل از ظهر حسین را به منزل سید رحیم موسوی که از رزمندگان فعال هویزه بود ، راهنمایی کرد تا هم با او آشنا شود و هم نهار را آنجا بخورند . سید رحیم وقتی جثه کوچک فرمانده جدید را دید ، آهسته به یونس گفت :
- این کجا ، اصغر کجا . اصغر چهارشانه و بلند قد بود اما این بنده خدا جثه ای ندارد !
پیدا بود که هنوز دل سید رحیم پیش اصغر گندمکار بود و نمی تواند کسی را جای او ببیند . نمی دانست با کمی شناخت بیشتر حسین عاشق و فدایی او خواهد شد .
ادامه دارد...
صفحه #کتاب#دین
علیرضا مسرتی