✍تفکر شبه وسواسی ما...
امروز سر کلاس بودیم که استاد حرف های قشنگی میزد!
میگفت بابا جون زندگی تو کن!
از بچگی به ما یاد دادن که پتروس با یه انگشت دنیا رو نجات داد و ما رو درگیر جزییاتی بار آوردن که خیلی وقت ها به درد نمیخوره!
هی درگیر نمره کردن ما رو تو نظام آموزشی مون!
که هی باید حواسمون باشه که بهترین باشیم!
الان کی یاد شه نمره های سال دوم راهنمایی ش!؟
اما اون موقع کل زندگی تون شده بود یه نمره و از همه چی غافل بودید!
بهمون یاد دادن هی بند جزئیاتی بشیم که به هیچ جای زندگی مون نمیاد!
پس کی میخوایم زندگی کنیم!؟
"همه ش تو دقت بیش از حد به جزئیات و قص علی هذا...
واسه همین وقتی پسر ها و دختر هامون میخوان ازدواج کنند هی به فکر جزئیات میوفتن و نمیتونن از انتخاب شون لذت ببرن
همین که واسه مون مهم تر از لذت بردن از یه مهمونی دور همی اینه که رنگ لباس مون ست هست یا نه! نکنه یه لکه رو لباسم باشه! نکنه بقیه بگن چرا لباسش ست نیست!؟
این ها تو نگاه اول یه نگاه وسواسیه که نمیزاره از زندگی لذت ببریم...
اگرم خیلی حساس بشیم میشیم بیمار وسواس که باید به روانشناس مراجعه کنیم!